“photo by me”
به “اقتدای تسلیم” آزادی دست و پا شکسته ای از راه میرسد و زندگی زیر خاکستر مرگ زبانه می کشد .
در آهی،کویر قلبت را در آغوش میگیری و به ابر می باری و ایمان در تردیدی هزار باره می شکفد .
به لحظه رفتن !دری بی نشانه باز میشود…
به مجرد دست کشیدن !به سراشیب اتفاق می افتی،
به ناگهانِ سکوت، قطرات هوشیاری در چشمانت می چکد.
و “به راهی که به تو، روان است میرسی.”
یادمان میرود که ما خودِ آمدنیم
خودِ بهار که به تحویل ،زمستان را بدرقه کرده ایم .
خودِ قلبِ خورشیدیم در تابناکی ِ تابستان
خود ِپاییزیم به رسم گوش سپاری و صبر
یادمان رفته است خودِ امسال هاییم
خودِ فصل ها خودِ رنگ ها
خود دلفریبیِ باغیم
در بزنگاه هر لحظه عبور ، که از پنجره به خود می نگریم .
یک پاسخ
دقیقا
وقتی تسلیم میشم وقتی دست میکشم وقتی ساکت میشم شروع میشه…