“photo by me ”
…
کتاب را باز کرد و بلند خواند :
“اگر با خودت دوست شوی هرگز تنها نخواهی بود”. تصمیم گرفت بستن زخم قلبش را بگذارد برای ملاقاتِ بعد سفر. ملاقات با آذر ،همیشه آتش زا بود و زخم منتشر می کرد . یک راه مانده بود و میدانست باید جنگ را در پاییز برنده شود . سه پاییز برنده نشده بود . پس تصمیم گرفت تا چهارده روز بعد از مرگ آذر ،همان جا بایستد و به همه شبح های بعدی خوش آمد بگوید. همچنان که به ردپای دیوانگی اش در آسمان خیره شده بود . همچنان که رد خون تیغی که درگلویش کاشته بود را مزه می کرد و ذکر افلاطونی مادرش یادش می آمد و تکرار می کرد که :”هیچ کس به اندازه کسی که حقیقت را می گوید مورد تنفر واقع نمی شود. ”
ادامه دارد…
هرین می میرد (قسمت اول )
یک پاسخ
👌👌👌