…
کنار تو می دود
نان می گیری
به درون سطل زباله سرک می کشد
دستی برای ابرها تکان می دهی
در آپارتمان را می زند
از چشمی نگاه می کنی
آرام، خیلی آرام
می آید
بند کفشت را باز میکند
گره قلبت را
گلویت را
ابریشم بنفشِ خواب را می پوشی
پهلو به پهلو غلت میزنی
انگشت اشاره کلید را میزند
جهان تاریک می شود
تو خاموش،
و خبر از شروع ِهیچ نداری،
همهمه بوق ماشین ها
کسی درون قلب خالی زمین دنبالت می گردد
اشک هایت بارانی ست تابستانی
روزی که فکرش را نمی کنی
مرگ تو را بوسیده…
آخرین نظرات: