تو بالاتر از همه مشغول بودن بودی …

photo :naturepics5352

 

امروز زودتر از گنجشک ها بیدار شده بودم .

امروز،خودش فهمیده بود که فرق خواهد داشت . پس بی مقدمه مثل غبار روی زمین نشست و اجازه داد من در اقیانوسِ هیچِ طلوع اندکی بیشتر بمانم .

در تاریکی حاصلخیزم قدم می زدم و منتظر بند مارپیچ نورانی ات بودم تا بیاید و مرا به تو متصل کند . بیست و یک دقیقه بعد من در جهان میانه ام بودم و خیره به آسمان رقصی تو.

تو تمام امروز بالای همه هیاهو ها بودی .همه اتفاق ها وقفه های کوتاه بودند . آدم ها پرسه زدن هایی موقت .

بالای وقت کشی های کامیلا ،بالای  خودنمایی های ادوین ،بالای دردسرهای میکائیل ،بالای خنده های آنا …

تو بالاتر از همه مشغول بودن بودی .

همه چیزها و همه آدم ها چیزی بیشتر از سرو صدای استکان ها توی یک قهوه خانه شلوغ وسط یک بازار نتوانستند باشند.

تو یک تنه علیه همه نازیبایی ها شوریده بودی و من میلی برای شادی با کسی یا چیزی نداشتم .

تو در اعماق ،در پشت دیدن ها و شنیدن ها ، در جریان زنده زیرین زندگی مشغول بودن بودی.

و همه چیز در همه جا فروکش کرده بود . همه آدم ها در پس زمینه زندگی نشسته بودند و همه اتفاقات به حاشیه سُر می خوردند و می افتادند .

و تو در حضوری محض دلبرانگی ات را به رخ می کشیدی .چه خوب که هیچ جایی  را برای هیچ چیز و هیچ کس باقی نگذاشته بودی .

امروز بی وقفه از بودنت سرریز بودم .همه چیز برای شادی ِرهایی ،برای ربوده شدن آماده بود و در شباهت بی نقص تو به آرامش ،تمام ،تمام ِ خیرگی ام ربوده شد…

حالا این ربوده شدن ،این رهایی، به قصد جان ،کمین کرده است .

جانی که برای شادیِ بودن تو ،برای رهایی ،می خواهد خودش را به بازی بگیرد…

به اشتراک بگذارید

عضویت در خبرنامه

یک پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط