ماجرای تو دستم را برای همه چیز باز می کند…

“photo by my”

 

ماجرای تو دستم را برای همه چیز باز می کند !

برای هر دلتنگی نیامده ای خوب هستی  . با دم دست ترین دلخوشی ها  متحد می شوم و حیرت آرائی می کنم .

هر وقت قصد رویادیدنت را می کنم ،دائم الطعنه ها تاریکی  از راه می رسند .ولگرد های وحشت ،فلسفه می بافند در کراهت مرگ . اما گردبادی از بی انتظاری مرا دور سرش می چرخاند و کفش های قرمز شاعرانگی را از پایم درمی آورد و نمی گذارد بهانه بیاورم .

تو هنر بزرگی مثل خیره شدن داری . می توانی شکیبایی برای آزادی را  به تمام خرده ریزه های مرئی زندگی ترجیح دهی .ماجرای تو کاشتن یک کوه وسط رفتن های باقی مانده است .

آنجا روی سکوت غیر قابل شکستنی ایستاده ای .سرِ جنگ های گذشته را انداخته و زخم هایت را دوخته ای .وقتی برای پشیمانی نداری . تو نمی توانی به پشت سرت، به چنگ و دندان مردگان برای مُویه سرایی بیش از این نگاه کنی.

به سنگی که دیوانه ای به نام حسرت به دایره حقیقت می زند . حتی غمزگی فرشتگانِ بی ارادگی ، تو را به مخمصه پیروزی های مبتذل نمی اندازد .

چه ماجرایی بهتر از لجاجت تو برای درخشیدنی بدون بودن  ،می تواند هر لحظه مرا به دانه های زنده هشیاری تبدیل  کند؟

به اشتراک بگذارید

عضویت در خبرنامه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط