صبح را از لایه سوم شروع می کند ،دسترسی ندارد به اول و دوم ،دیشب گوش کودک را پیچانده و خنده اش را خشکاند که چرا بیرون پریده و آن جمله را گفته . کودک روی لایه دوم تاب میخورد و منتظر است تا با یاد آوری چیزکی شاد ،خنده را بپاشد ،اما نمی شود که نه. تا با کودک آشتی نکند حال خودش هم خوش نخواهد بود ،اما وقتش حالا نیست .
این برف تا مارس خواهد ماند و غرق شد در پنجره تاریک هفت صبح و سکوتی که تمام نمیشد .در کمال تعجب فرصت کرد تمرین های صبح را انجام دهد .
لیست روز را نوشت که با اسکن فایل ها شروع و با ادیت مقاله تمام می شد. تمرینات” چهارشنبه بیست و دو/ روز می آید” توی لیست هستند و منتظرند. امروز می خواهد برود خانه را دوباره ببیند .خانه زمستانی یک مایل با دریاچه لیدا فاصله دارد و تا چشم میبیند کوه های کاج .
کارولینا گفت مثل همیشه خوب نوشته اما ،چالش بزرگش همان است که 1400 کلمه بشود 700 کلمه ،و از او خواسته که لحن صدایش توی متن موج سواری کند.این حداقل یک روز کامل وقت می برد .شانه اش از اضطراب قفل می شود .آلارم بی توقف آشنایی که هشدار می دهد دوباره بار زیادی برداشته است .
ازکتابخانه شروع می کند.،از پنجاه و پنج کتابی که ژانویه پارسال توی یک روز کادو گرفت .وقتی با توماس به انتشاراتی برمبریز رفت . خانم متشخص و مسن صاحب انتشاراتی می خواست به ساختمان جدید نقل مکان کند و یکباره او با زیباترین قلعه جادویی از کتاب مواجهه شد .حالا روی هر کدام دست می کشد و احساس غرور می کند از این همه احتکار درست .
ظهر رفت و خانه را دوباره دید ،دور دست پنجره ها انقدر مسخ کننده هست که فکر کرد حتی یک سانتی متر پرده هم به آنها حرام است .فرهاد می گوید هیچ تعجب نکنید اگر صبح بلند شدید و دیدید یک آهو به شما زل زده است !
هوا سردتر از آن بود که بروند ایکیا تا چیزهایی برای خانه زمستانی بخرند.با مترو به فروشگاه ویلیز نزدیک خانه برگشتند و ساعت پنج عصر ،وعده ناهاری که جا مانده بود آماده شد . از شش عصر با قفل شانه اش ،کار را شروع می کند. تقریبا توانست به همه لیست صبح تیک بزند الا خرید جوهر پرینتر .فکر می کند همیشه آن زندگی دیگر در جریان است مثل رودخانه و او دراین زندگی رویش تاب می خورد.
به نظرش رسید کافی ست ،کودک از صبح منتظر درون را بغل کرد و گریست .فکر کرد بعضی غم ها به شکل کُشنده ای مست کننده هستند …
از روزنگاری “آن” زمستان.
آخرین نظرات: