بهار ناگهان به خانه نزدیک می شود…

عکس مجموعه شخصی : استکهلم

 

بهار ناگهان به خانه نزدیک می شود و طبیعت به شکل جنون آوری رویش را از نیست به هست برمی گرداند .درختان می دانند باید دست بجنباند و در یک هفته از چوب خشک به شاخه های ترد و سبز و ترو تازه برسند . در هفته بعد از جوانه هایشان رونمایی کنند و در هفته سوم محصول شان را کم کم به نمایش بگذارند!

از کنار آتلیه طراحی لارا می گذرم و دست تکان می دهم . تمام بدنش بعلاوه دستش را تکان می دهد .به ساعت اشاره می کنم . شش را نشان می دهد . دو انگشت اشاره ام را روبروی هم قرار می دهم و دور هم می چرخانم و با لبخند می گویم که برمی گردم .

لارا طراح لباس های پشمی زمستانی است و توی دست های هنرمندش زندگی می کند .این روزها مشغول طراحی جلیقه های بهاری ست .

به پیچ خیابان نهم می رسم که یکباره همه چیز از حرکت می ایستد و من در تکه های خیال تو گم می شوم .

امروز خبر مرگ نائومی را شنیدم . نائومی اولین رویارویی من با شغلم در کشور جدید بود . منشی رنگین پوست مهربان و ریز نقشِ یکی از شش رییس بخش تصویر برداری بیمارستان کارولینسکا. با کنسر پانکراس دست و پنجه نرم می کرد . حالا خانواده اش توی ایمیل خبر درگذشتش اعلام کردند تصمیم دارند او را بعد از بیست و دو سال به کشورش اریتره برگردانند.

خیال تو مستاصل بین مرگ نائومی و نوازش بهار ایستاده است . امروز یک قلب از جنوب آلمان هم رسیده بود .نشستن هلی کوپتر بیشتر از ده دقیقه زمان برد .راهروی طبقه هشتم در قرق پرستاران آموزش دیده بخش اورژانس و جراحی بود .ایلونای پانزده ساله بیهوش و منتظر ،آماده دست و پنجه نرم کردن دوباره با زندگی بود.احتمالا تا حالا که سیزده ساعت گذشته است باید قلب نو در بدنش باشد. قلب نو چه عبارت غریبی .. نائومی به زمین برمی گردد . ایلونا به زندگی . بهار به خانه . لارا به زندگی در دست هایش ادامه می دهد .

خیال بی پروای تو اما یک قلب نو است ،می آید و کوه هم تکانش نمی دهد!….

عادله ضیائی

به اشتراک بگذارید

عضویت در خبرنامه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط