رنج چه کسی را به دوش می کشیم ؟ مادلا در مرگ لوسین

 

کسرا خانه اش را برای فروش گذاشته است . تمام نشیمن با پنج پنجره عمودی و آشپزخانه ،در ویوی ابدی دریای بالتیک است .یک ردیف دست کم بیست تایی درخت سیب و گیلاس در سمت چپ خانه  که به لطف خط تراموای جدید حالا می تواند جز حیاط خلوت خانه محسوب شود.

از پله های بی صدای زیر زمین بالا می آییم .در راهروی زیر زمین انباری های شماره گذاری شده و پارکینگ دوچرخه ها قرار دارد. درست یک قدم پس از در ورودی زیر زمین یک کتابخانه چوبی در آرامشی دنج، روبروی اتاق لباسشویی قرار گرفته است . کنار قفسه کتاب ها یک صندلی براق لهستانی با رو انداز پشمی صورتی یک کارت پستال زنده را تداعی می کند .

رنج هیچ آدمی را به دوش نکش! کسرا آرام این جمله را می گوید و با اندکی نگرانی به من نگاه می کند. “اگر رنج آدم ها را به دوش بکشی اجازه می دهی تو را شریک جرم جهان، توی نرسیدن هایشان کنند .اگر رنج دیگران را به دوش بکشی یعنی تا فروپاشی شا نه هایشان ،رنج هایشان را گسترش دادی . آنها همیشه راهی برای “لذت”ِ رنج بردن پیدا می کنند با، یا بدون تو .

 

به ابدیت آبی دریای بالتیک نگاه می کنم .همه چیز در دسترس بود الا راهی برای رفتن .به خانه برنگشتم .هفت ماه گذشته در تلاش های تکراری برای آزاد کردن ترس گیر افتاده در گلویم بودم . حالا راه فرار بی نقصی دیگری را پیدا کردم :جنگ برای دیگری !

رسیدن به آرامش بدون رنج در نظام ذهنی من جایی نداشت، مگر به یک شرط :به دوش کشیدن رنج دیگری !تن ندادن به رنج دیگری ،بدون ایجاد حس گناه از پیچیده ترین تمرین های ذهنی بود که کسرا آن را آزموده بود و حالا داشت از تجربه گذارش می گفت .

به راه می افتم تا خود ِراه پیدایش شود . می دانم اولین قدم با “بدن” خواهد بود . بدن، در هم سرنوشتی با روح رخ داده بود و هیچ کس نمی خواست حضورش را گردن بگیرد .این برده بی مزد و مواجب که داشت زیر سنگینی شرم و گناه از همه چیز و همه کس دست و پا میزد را می بایست اول از همه آزاد کرد .

“بَردگی بدن از افتادن سر روی بدن شروع می شود”. کسرا تا تراموا همراهی ام می کند و ادامه می دهد به گردن افراشته عادت کن حتی وقتی می خواهی  به زمین نگاه کنی . کسرا بدنش را به شورش کشانده بود و می خواست همه متعلقات شیطانی اش را دور بیندازد از جمله تصویر خودش از خودش را .

مادلا زودتر از من به دفتر رسیده بود . چشم انداز ساختمان نوبل روبرویش بود و داشت با تابستان سبز و آفتابی استکهلم معاشقه می کرد . زنان کمی توانسته بودند به اندازه او مرا روبروی خودشان قرار دهند .

روی میز یک گلدان ارکیده واندا با رنگ اربابی بنفش می درخشید .کارت کوچکی با لوگوی سایت آمازون درباره اطلاعات و نحوه مراقبت از گل توی خاک کاشته شده بود. ارکیدها انقدر براق و بی خط و خش به نظر می رسند که شک می کنی به واقعی و زنده بودنشان، درست مانند خود مادلا .

مادلا دو سال پیش بعد از یک خودکشی ناموفق در بخش مراقبت های ویژه بیمارستان کارولینسکا بستری شده بود .یک روز بعد از به هوش آمدن و در حالیکه هنوز تحت درمان بود خودش را از پنجره طبقه دوم  بخش مراقبت های ِ ویژه به پایین انداخته بود . اصرار و اعتیاد به حذف خودش از چهارسالگی اش شروع شد . همان روزی که مادرش برای همیشه خانه را بدون توضیحی به او ترک کرد . از باغچه حیاط بیمارستان دوباره به مراقبت های ویژه برمی گرداننده می شود با شکستگی پای راست و دو خط بلند بریدگی در گوشه راست صورت و گردنش .

بعد از آن حادثه هم ماه ها در کُمای کشمش بین رفتن و ماندن بود . مادلا نیمچه بازی هم با زندگی لوسین کرده بود .لوسین سرپرستار تحسین شده و بی رقیب بخش های مراقبت های ویژه ،متهم به ضعیف عمل کردن در تمهیدات امنیتی واحد زیر نظرش شده بود . زیر فشار انتقاد رسانه های مخالف دولت به اداره بازرسی بهداشت فراخوانده و مجبور شد بعد بیست و سه سال سال از سوپروایزری بخش محبوبش در بیمارستان استعفا دهد . یک ماه بعد لوسین در جزیره لاگومرای اسپانیا به زندگیش پایان داد .

مادلا تمام یک سال گذشته را در گیر بخشیدن خودش بود و امروز می خواست به ترس و شرم دیدار لوسین  برود .

به سرشاری خانه کسرا فکر می کنم و کیفم را از شانه چپم پایین می کشم و به مادلا لبخند می زنم .ناگهان صاعقه می زند و سنگینی سوال ناخوانده ای  مرا میخکوب و مچاله می کند :

آیا باید رنج مادلا را به دوش بکشم؟…

 

ادامه دارد…

 

عکس : مجموعه شخصی ،سوئد

به اشتراک بگذارید

عضویت در خبرنامه

یک پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط