بیست و شش:
دست کشید روی صورت تابستان و زیر آفتاب آگاهی دراز کشید و فکر کرد هیچ نابغه ای نمی تواند فکر بعدی که توی سرش می آید را حدس بزند.
نشست و فال خورشید را گرفت:
“امسال ،سال سفر است ! شگونش هم می ماند برای مسافری که از سفر برنخواهدگشت ”
از زخم های کوچک نبودنت
از ترک های دلتنگ این دیوار
باد می ریزد
باد روی صندلی خالی ات گردباد می شود
به من نگاه کن !
در امانِ خدا هستی ؟
از کتابِ این سال به مبادا تمام نخواهد شد
انتشارات سیب سرخ
عکس مجموعه شخصی،سوئد
آخرین نظرات: