سخت ترین ماهِ کاملِ سال بود . ماه در عقرب جایش خوش نبود و هر هارمونی به تاخیر می افتاد . به زور کارها را هل می دادم تا انجام بشوند .
انجام شدند با هزینه و تاخیر و دست انداز . بازی باید عوض می شد .
دو گلدان زامیفولیا شبیه بچه های دوساله شده اند. هر صبح یک سایز بزرگتر می شوند . به گلدان های بزرگتری احتیاج دارند . صفحه فروشگاه فلاور سوویت را باز می کنم و دو گلدان سرامیکی سیاه با رگه های فیلی سفارش میدهم. سه شنبه می رسند .
چند هزار و پانصد کرون ،هزینه عینک پیشنهادی خانم بیناسنج شده است .صورت سراسر صورتی و مهربانش را جمع می کند و می گوید : “اسنالا اسنالا هی الا تیدن”! لطفا ،لطفا ،همیشه. منظورش این است که عینک را همیشه باید استفاده کنم . حتما! چشم! التماس ندارد که خانم ،استفاده می کنم.
بیرون می آیم و عینک را توی قابش هل می دهم .من چقدر از سواری وقت و بی وقت عینک روی صورت بدم می آید . عادت به این نورسیده زمان می خواهد، بی عذاب وجدان زمان خواهم داد.
ایمیل رویا را باز می کنم . روی مقاله مشترکی کار می کنیم . اول باید همه متن را یکباربخوانم ببینم غلط املائی دارد یا نه، و بعد! دوباره بخوانم ببینم اصلا موضوع چیست.
زنگ زدم و گفتم عالی ست و حالا “ساز دهنی “را روی مرحله دوم انجام بده. ساز دهنی از همان اصطلاحات خودساخته کار راه انداز بین من و رویا برای نشان دادن لب مطلب و نیت اصلی مان است.
شش دفترچه دارم برای شش روز هفته . برای هر مشاوره با خودم ،مذاکره ،یاد آوری یا راه حل می روم سراغشان .
هر بار که یک چاله چالشی دارم ، قبل هر تصمیم می روم سراغ این شش تایی ها.
هفته ها برای من شش روزه هستند . باید همین طور باشند .مثل نیروی های زیر دریایی که روزهای شان هجده ساعته است . شش ساعت خواب ،شش ساعت کار و شش ساعت کارهای متفرقه و شخصی دارند.
برای من اما ،هفته شش روزه است و آن یک روزهای باقی مانده از هر هفته، به تناسب هر ماه جمع می شوند . آن چهار روز جمع شده را می روم و از دنیا عبور می کنم .
دفترچه ها هر کدام یک رنگ ،سه سر فصل و حد اقل چهل راه کار دارند .دفترچه آبی “دو ایت “را باز کردم و در قسمت زیردریایی ها از بین پنج انتخاب “ملاقات با روزالی” را تیک زدم .
برایش ویس فرستادم که ساعت یک و نیم وقت مشاوره باز شده تا دو و پانزده دقیقه . می توانی خودت را به کافه گوا برسانی ؟ بله و تمام .
با روزالی با زبان اشاره حرف می زنم وسروش صاحب کافه گوا این را می داند . طبقه بالای کافه زیر نور بنفش سالن دوم یک میز دو نفره را رزرو می کنم
.اولین بار که روزالی را دیدم با مترجم آمده بود همان شبِ ملاقات با روزالی ،کلاس زبان اشاره مارال جان را فشرده شروع کردم . مارال جان تمرینات را ضبط می کرد و می فرستاد. دوازده روز بعد در حالیکه برای یک گفتگوی پایه زبان اشاره آماده بودم روزالی را ملاقات کردم
حالا در هفته سوم هستیم و رشته های آوران روزالی به سرعت شگفت آوری دارند به سمت آمیگدالا می روند. می گوید (اشاره می کند)،به وضوح حسرت و خشم کمتری را حس می کند . نگاهش می کنم و فکر می کنم اگر برداشت های انرژی را از اطراف قلب کم کند بهتر هم خواهد شد . کنار گذاشتن ال اس دی در بیست و یک روز حتی اگر به صورت انگیزه موقت هم باشد یک موفقیت بزرگ برای ماست
بار عاطفی سنگینی که از خودکشی مادرش حمل می کند باعث شده نتواند مهره های پشتی ستون فقراتش را صاف نگه دارد و هفت ساله گذشته را با واکر راه می رود . در این جلسه قرار است یاد بگیرد چگونه خاطره ها را بسته بندی کند و به بیرون از مغز بفرستد و اجازه بدهد در فضایی خارج از بدن ذخیره بشوند .
روزالی بیست و نه ساله باهوشی که درد را به حساسیت و دقت بالایی از تمامی اتفاقات دریافت کرده و به بدن بی طرف خود وارد کرده است .
قرار است به او یاد بدهم چگونه از بند آمدن زبانش، برای گوش دادن به قلب و فضای اطراف قلب استفاده کند و هشدارهای خطوط قرمز برداشت های انرژی را ببیند…
پدر روزالی را می بینم که پایین کافه روی صندلی چرمی کوچکی نشسته و منتظر است . از سروش خداحافظی می کنم . تتوی جدیدی روی گردنش اضافه شده . اشاره می کند نظرم چیست . گفتم یک “درد درمانی “حرفه ای !
به لیست خرید نگاه می کنم: گندم ،نعنا ، شیرینی ایرانی و یک جعبه مداد رنگی پریسماکالر بزررررگ . یادم نیست چرا بزرگش را اینقدر بزرگ نوشتم . توی راه از فکر کادوی تولد شصت سالگی روبرت به سختی بیرون آمده بودم که دیدم دو همبرگر کلاسیک مکس با مخلفاتش توی دستم هست .
رویا زودتر از من به دم خانه ام رسیده است و منتظر است . توی آسانسور درباره “خون سفید درخت انجیر” و ترمیم هایی که خودش برای ساقه ها و شاخه هایش انجام می دهد برایش گفتم . از صدای گیاهان که در آستانه شنوائی بیست تا بیست هزار کیلو هرتزی ما قرار ندارند متاسفانه یا خوشبختانه !
خودم را توی برق چشم هایش می بینم . هیجان توی صدایش شبیه جیغ های کوچک می شود . چه از این بهتر و هیجان انگیز تر که گیاهان چشم و گوش و هوش و حواس و شعور دارند و فقط سرعت واکنش شان هزار برابر کُند تر از حیوانات و ماست .
برنامه هفته چهارم روزالی توی ذهنم تیک مارک می شود …
روزالی آخر هفته دهم خوب خواهد شد ،حرف خواهد زد و راه خواهد رفت . به قلبم ایمان داشتم !
آخرین نظرات: