که چه بیشتر از این زیبایی سهمگین می تواند باشد آدمی…
به پیشانی بلند آزادی می مانست به سوگ سار نجات در بزنگاه حادثه خودش را به اشتیاق سپرد به کُرنش مرگ به کشمش ایمان با
به پیشانی بلند آزادی می مانست به سوگ سار نجات در بزنگاه حادثه خودش را به اشتیاق سپرد به کُرنش مرگ به کشمش ایمان با
صبح را از لایه سوم شروع می کند ،دسترسی ندارد به اول و دوم ،دیشب گوش کودک را پیچانده و خنده اش را خشکاند
کلمات توی آیینه دستی بر سرم می کشند و تو را درون نجوای روشن قلبم بیدار می کنند . به سخاوتت خو گرفته ام
“photo by my” ماجرای تو دستم را برای همه چیز باز می کند ! برای هر دلتنگی نیامده ای خوب هستی . با دم
“photo by me” چهل هزار سال پیش! پنجه هایت به زمین چسبید و بوی تو، قبل از قلمرو بالا اینجا شنیده شد، با پیراهنی
شاهینِ ترازو را تکان دادی . زمانه درو بود . دانه زخمی را در میانه مه در هزار سال پیش کاشته بودند . خورشید
این تبلور روح زنانه جهان است! صدای معصومیتی که قرن ها شکنجه و سرکوب می شود . سفرش حالا به جغرافیای سوگواری به نام ایران
صبر سهل انگاری نیست !،رهایی انتخاب ها از پشیمانی ست. منفعل شدنی فهیم است و ما را در دسترس بُعد دیگری از خودمان
هنوز چیزهایی برای آموختن بود .شب در راه بود. باد را مثل پتویی دور خودش پیچید و از تپه ترس بالا رفت . می خواست
صورتش را نارنجی دیوانگی برداشته بود آئینه را گذاشت بیرون پنجره می خواست دلتنگی ثانیه ای از سرش بپرد، اما ، دیر شده بود
با عضویت در خبرنامه از جدیدترین نوشته ها باخبر شوید