
پاییز نجیب زاده ای ست با زیبائی بی اختیار با چشمانی که جز در ته نشینی رنج هایِ اصیلِ زلال نمی شود. در آراستگیِ منشوری

پاییز نجیب زاده ای ست با زیبائی بی اختیار با چشمانی که جز در ته نشینی رنج هایِ اصیلِ زلال نمی شود. در آراستگیِ منشوری

زامبی های بلوند در جنگلِ جهان، کرواتِ نارنجی لاشخورها برق میزند و اروپا، در میان طوفان، با لبخندی از ترس برای اربابانش چتر نگه میدارد.

بیست و شش: دست کشید روی صورت تابستان و زیر آفتاب آگاهی دراز کشید و فکر کرد هیچ نابغه ای نمی تواند فکر بعدی

video-output-A9C9101C-B2B3-4E4D-9174-DF4CA11C0CC نگاه کن! همه احتمال ها هزاران بار آمده اند، رفته اند اتفاق شدند ،فراموش ماندند و باز تکرار شده اند و ما هم

video-output-9E31D573-8922-4C4F-9599-870970B48B51 🎵🎵 در رگه درخشانی از بی قراری و صبح به سفر هم آغوشی خورشید می روی نه در چشم بهم زدنی که هم قد

جز مشتی زرق وبرق مردانه چیزی برایش نمانده بود در سوگواره تسلیمی از تهی شدن چشمانش پوک خیال پایش را به زمین چسبانده بود و

به پیشانی بلند آزادی می مانست به سوگ سار نجات در بزنگاه حادثه خودش را به اشتیاق سپرد به کُرنش مرگ به کشمش ایمان با

“photo by me” چهل هزار سال پیش! پنجه هایت به زمین چسبید و بوی تو، قبل از قلمرو بالا اینجا شنیده شد، با پیراهنی

قسمت نکن با من سایه های بودنت را نگاه کن، چگونه پیر می شوی چگونه دور می شوی دور… آنقدر که قلبهائی، خودمانی تر از

بسم الله ابان بود و پنجره در خاطره ای ناگهان به لب هایت باز شد نامت سوغات بود از درخشندگی قصری که تماما قدم زدیم
با عضویت در خبرنامه از جدیدترین نوشته ها باخبر شوید