
نیمه پنهان خدا
هربار که جهان نُتی از عشق می نویسد قلبی روی جوان ترین شاخه های بید، بیدار می شود یاغی ، دیوانه ،ناسور به استقبال زخمی

هربار که جهان نُتی از عشق می نویسد قلبی روی جوان ترین شاخه های بید، بیدار می شود یاغی ، دیوانه ،ناسور به استقبال زخمی

… کنار تو می دود نان می گیری به درون سطل زباله سرک می کشد دستی برای ابرها تکان می دهی در آپارتمان را می

دیشب قدیسی به خانه آمد پیوسته بزرگ بی تصویر پایش روی سرنوشت محتوم تفنگ دستش روی نفس کلاویه ها ،به شماره افتاده نشانه گرفت

“photo by me” موازی جهانم آرمیده ای در تکثری بی مثال، نور می تابانی بر هندسه آه… روزگارم چه ساده گذشت ،در ایمانی که جمع

درد کلمات را بلعیده آنچه باقی مانده روح سرگردانی ست که بعد از سم مهلک عشق هنوز زنده است! بی وقفه می بارد بی وقفه

اجازه بدهی یا نه هر شب باد تو را ساعتی به خانه ام می آورد تا عطرت مثل مرگ، همه روزمرگی ها را تقدیس

بهشت ،تبری بود
که از دست خدا بر دوش ابراهیم افتاد
خواست ریشه های شب را درو کند
تکه تکه شد

بسم الله جرعه ای از مژه های خیس تو!
لای ستون های خشتی لذتی سفید;
بسم الله لیوانی خیس از دروغ
با عضویت در خبرنامه از جدیدترین نوشته ها باخبر شوید